Solitary

ساخت وبلاگ

اینم شعله های آبی بخاری و ظلمات! گور بابای دورهمی و مهمونش سردار آزمون. اومدم تو خلوت و تنهاییم. جالب اینجاست که هرچی هم بزرگ تر میشم شدیدا به تنهایی و خلوت بزرگ تری احتیاج دارم. به دور بودن از آدم ها ... من اصلا آدم نزدیک بودن نیستم، هر وقت به کسی نزدیک میشم بعدش تا مدت ها دور میشم ... من با فروغ فرخزاد نسبت عجیبی دارم! خب اومدم توی کنج دنج اتاق تپیدم و گرمای مطبوع بخاری داره یه جور ملویی آرومم می کنه. جوراب های پشمی بادمجونی یا شایدم ارغوانیمو پوشیدم و پاهام تا حدودی سردن. راستی می دونستی آدم وقتی می خواد بمیره جونش اول از پا در میاد بعد همینطور به سرش می رسه؟! اوم حالا دیگه می دونی! می خوام چشم هامو ببندم و "من از این عشق" و گوش کنم. من از این عشق زاده شدم، که امروز آزاده شدم. من از این عشق امروزه پرم، که رسیدم به اصل خودم ... 

در مجاورت عشق...
ما را در سایت در مجاورت عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msolangeg بازدید : 275 تاريخ : سه شنبه 24 دی 1398 ساعت: 17:46