در مجاورت عشق

متن مرتبط با «عشق را چگونه می شود نوشت» در سایت در مجاورت عشق نوشته شده است

یه جورایی برگشتم ...

  • هی لسن، حس می کنم دوباره به دنیای متروک وب نویسی روی بیارم ... اینستا رو نمی دوستم چون کسی نمی خونه و فقط لایک می کنن و اینجا ... نمیدونم ... همین الان که می نویسم، هوس آو کاردز می دیدم دوباره از فصل , ...ادامه مطلب

  • شاندلم! شاندل به فرانسه یعنی شمع ...

  • هی لسن، داره بارون میاد شر شر و من نشستم کنار بخاری و حس می کنم بلاگر بودن چقدر خوبه و چقدر می تونه یه وبلاگ متروک، مرموز و دنج باشه واسه نوشتن ... دور از غوغای جهان، دور از اینستا و شلوغی هاش، مگه نه, ...ادامه مطلب

  • دیدی که هیچکس مرا یاد نکرد جز غم ...

  • دلم سخت گرفته ... و چقدر درمونده و بدبخت و بی پناه ام ... چه درونم تنهاست ..., ...ادامه مطلب

  • نوشتن، زمستان، پیاده رو، قدم، فندک، سیگار، آبی، پازل :)

  • الان یه ساعت و نیمه دارم می نویسم ... یه تکه ی دیگه از تکه های پازل داستانمو چیدم :) ... می خوام کم کم اماده شم و بزنم بیرون تو این هوای سرد تا حسابی حالم جا بیاد ... تا زمستونو زندگی کنم و باد یخ بخوره تو صورتم و این برهنگی سفیدِ خاکستری، حقایق آبی رو مثل سیلی بزنه تو صورتم ... دقیقا راس مه دودِ آبیِ سیگارم :) ... دارم میرم بیرون به شاندل فکر کنم ... و گذشته ای که یه داستان پر ماجراس ... :) ... در هزارتو ... , ...ادامه مطلب

  • ابی نوشت 3

  • امروز نشستم دو فصل تاریخ فلسفه ی دنیای سوفی رو خوندم و الان سو نایسم! کی باورش میشه بعد مدت هااا یکی دو روز دیگه دنیای سوفیِ ششصد صفحه ای رو تموم می کنم؟! :)) من همیشه عادت دارم چند تا کتاب تو زمینه های مختلف بخونم و خوب طبیعتا تموم شدن کتاب ها خیلی سریع اتفاق نمی افته ... کلا ادمی ام که طعم کتابو واژه به واژه می چشم! :) و ازینا نیستم که روزی یه کتاب می خونن و اخرشم هیچ! ... نزدیک های ساعت هفت بود که شروع کردم یه اقیانوسی از تکست های شاندلی و ایده های نویسندگی ویرایش نشده و ثبت نشده رو از تو نت های گوشی و تلگرام به ایمیلم انتقال دادم که دو ساعت وقتمو گرفت و میگرنم عود کرد لامصب از بس به صفحه و نور سفید گوشی خیره شدم و حالت نشستنم ناراحت بود ... الان دارم همون ترک دیشبیِ استیون و یکی از ترک های نایسِ اولافورو با صدای خیلی ملو گوش می دم ... پا به پای هم، دیشب، تا چهار و پنچ صبح ترکوندیم ... دارم به سارتر و فلسفه اش فکر می کنم، به اگزیستانسیالیسم و اینکه محکومم به ازادی ... همینطور که خودش گفته این شاید نفرینی باشه در حق ادم ولی من عاشق این ازادی ام ... یعنی زندگی پوچ و بی معناست و باید معنا و مفهومی داشته باشه و این منم که این معنا رو تو زندگیم خلق می کنم! و هر حرکت، انتخاب خودمه و در قبالش مسئولم! من مسئول تموم گل هامم! :) من مسئول تمام حرکت های انجام شده یا نشده ام ... تموم راه های, ...ادامه مطلب

  • من زنی ام که هر مردی ارزوشو داره! :) :* و تو مردی که هر زنی ارزوشو داره! :) :* جیییزس کرایس! :))

  • یعنی اصن ایجااانم :))) اوووم :**** بوس به خودم :)) همین الان یه ترک یونیکِ انگلیش پلی کردم و حسابی به خودم افتخار دادم و اومدم وسط :))) فیلینگ استرانگ! :)) :** هر مادمازلی باید هر روز حداقل نیم ساعت جلوی اینه تو چشم های خودش عمیق بشه :) خط چشم مشکی بکشه :) سایه دودی بزنه :) چشم های کاریزماتیکو شهلا کنه :) ماتیک زرشکی بزنه به لب های یونیکش :) و تا می تونه قربووون صدقه خودش بره و بررررقصه :) :* ... "من زنی ام که هر مردی ارزوشو داره!" پ.ن: نه تنها مادمازل، بلکه هر موسیویی باید دوست داشتنی بودنو هر روز به خودش یاداوری کنه! :) این اتوبان دو طرفه اس ;), ...ادامه مطلب

  • پلان اول، سکانس اول، ریویرا، خیابان هفدهم

  • داخلی- اتاق سولانژ- غروب گوشی رو بر می دارم و می خوام تکست بدم, وسط پراکنده خوانی هام از مجله ادبی سر شوق اومدم, بحث پیت حلبی شد و اتیش و گرمای وجود, که یادش افتادم ... تصورش کردم بعد اون همه شکست و زمین خوردن هام و سختی دلش, که بالاخره اومده لب ساحل و صدای چرخ ماشینش رو ریگ های درشت سیاه ... از هپروت افکارم که یکم به دنیای واقعی فاصله می گیرم, گوشی رو بر می دارم, می خوام به یکی تکست بدم, لیست پیامک های اخیرو نگاه می کنم ... جیزس! از اخرین روزی که به فلانی تکست دادم چقدر گذشته ... زیر حرکت اسلوی شستم صفحه یکمی می سره بالا و یه پله پایین تر, اسمشو می خونم, شاندل ... اوه از مرز سیزده روز گذشت تکست ندادن هام ... شایدم بیشتر, کی می دونه؟! حتی اگه یه سال هم تکست ندم فکر نکنم جبران اون یه مدت ِکذایی مدام تکست دادن بشه ... هووف ... برو به درک لعنتی ... ته دلم به هم می خوره ... اخه مگه میشه یه ادم انقدر گند بزنه به در و پیکر شخصیتی که خودت ساختیش! ... دلم می خواد شاندلو بگیرم محکم بکنمش از تن اون ... جدا کنمش از اون بی غیرته لاس وگاسی! ... این لقب یونیکو می بینی؟! می چسبونمش رو پیشونیه سفیده مردهای لاسی! با همه و هیچکس می دن و می گیرن بی شرف ها ... دست سردم رو صفحه ی شصت و سه مجله و عطر کاغذیش سخت شده, از ورق کناری چشم های چاپلین با اون سیاه دلبر دورشون چشام و غم لرزیده نگاهمو قاب گرفته ان, ...ادامه مطلب

  • هیستریک نوشت

  • یعنی چطور میشه ادم انقدر بی کس و تنها؟! چطور میشه وقتی با تموم عشق به تنهاییت، یه وقت هایی مس الان دلت بخواد به یکی تکست بدی هیشکیو نداشته باشی؟! ... نمی دونم چه حالی ام ... هم سردمه هم گرم ... اون بیرون، پشت پنجره، دقیقا همون جا که یه نامعلوم نگران من و توست، داره برف میاد! درهم تنیده و ریز ریز ... کاش می تونستم حداقل بهت ایمیل بزنم ... ولی با غم انگیزترین حالت بعدش چه کنم!؟ ... حتی به اون موری گور به گوری هم نمی تونم تکست بدم ... تا حسش زد به سرم یاد اون روز افتادم که گفتمت: یه چند تا ترک موسیقی دارم هر وقت گوش می کنم یادت می افتم ... هیچ واکنشی نشون ندادی ... تکست بک ندادی و بعدش تصادفی دیدنت چند روز بعدش و اون توجه مسخره ات! لعنت به اون لست سین رسنتلیِ تلگرامت! اخه استادم انقدر بیکار! یعنی مخ کی رو این روزا زدی واسه تنها نبودنات؟! اسمتو می بینم تو لیست مخاطبین یا کانتکت های تلگرام، از خشم درونی میگرنم عود می کنه ... می خوام بزنم تو صورتت اون همه شعور نداشته رو ... ولی افسوس ... تو که هیچی نیستی اصن، هیچی نبودی اصن ... دلمم که هیشکی رو نمی خواد ... چی میشه که ادم گاهی انقدر بی شعور میشه حتی بعد از مدت ها تموم شدنِ طرف، بازم اصرار می کنه؟! به داشتن، بودن ... هر چقدر کم ... هولی شت! من با اون خاصیت جاودانگیه همه چیز ... مثلا حالا به یکی تکست بدم که چی؟! اصن چی دارم که بگم وقتی هیچ, ...ادامه مطلب

  • ابی نوشت 2

  • خب همین حالا با دست هایی خسته و سرد می نویسم و چشم هایی خمار و پلک هایی افتاده :) ... هنوز هفت نشده بود که زدم بیرون و یه ساعتی تو دل برف ها واسه خودم قدم زدم ... حس قشنگی بود ... خوشیش هنوز تو دلمه ... فقط قدم زدم بی هیچ شور و هیجانی واسه گوله برفی درست کردن و ادم برفی ساختن! تو رو کنارم تصور کردم که میگی سرده و من تو اون چشم های دیکتاتورِ قهوه ایت می خندمو قربون صدقه ات میرم و میگم: اخه چرا عزیزم؟! بعد دستاتو می گیرم و تو نگاهِ هم حل می شیم! (چه تهوع اور و مزخرف!) اون وقت، تو لحظه که بودم چقدر شیرین بود ... همین طور واستادنو خیره شدن به برف های سفیدِ روی هم و تو رو کنارم تصور کردن و بقیه ماجرا ولی الان حسی ندارم ... یعنی الان اگه یهو معجزه می شد و اینجا بودی همین قدر خونسرد در حال تایپ بودم، بی هیچ نگاه خیلی گرم ... شاید البته، واقعا منو نمیشه حدس زد :) می دونی، من دیگه فقط می تونم خیلی ملایم دوست داشته باشم ... خیلی ملایم و یواش!  ... چه کیفی داشت ول کردن گوشیم همونجا رو تخت و یک ساعت و نیم بیرون ول چرخیدن و برف و آسمون سرخ ... چه کیفی داشت گوشی رو گذاشتن و رفتن، بی هیچ انتظاری :) ... کرانچی اتشین و چیپس فلفلی با دست های منجمد خوردن داشت :) ... کاش ندیده بودمت اما، کی غیر تو دیدن داشت! :) , ...ادامه مطلب

  • یه نوشتنِ لذت بخشِ رنگی :)

  • به نام او 1. خب از کجا شروع کنم!؟ :) اصلا روایت داریم باید در هفته یه روز مخصوصِ وب خوندن و کامنت گذاشتن باشه ... هی خوندن و غرق شدن تو دنیای رنگی رنگی ادم های کاغذی، ادم هایی خوده واقعی ان در عین مجازی بودن! ادم هایی که واسه من و تو می نویسن، واسه سایه شون، مثل هادی جان صداقت ... بعد از نوش جان کردن سنگکِ جان و کره و مربای نارنجیِ هویج و یه ورزشِ ملو، اومدم سر حال و نایس بشینم به خوندنتون و کلی کامنت های گل گلی بذارم :) نوشتن همیشه دغدغه ام بوده و هست و چه لذتی بالاتر از این ... در حال یه جزِ چیل اَوتم و دونه دونه کماتی که می خوان رو این صفحه ی سفید بیانو تو ذهنم طرح می زنم ... چه اقتداری داره این جز! منو یاد اقتدار اقام مارلون انداخت و گادفادر! هووف :) ... عجب ویولنی ... رفتم به انگلستان قدیم، لاندِن ... وسط پیپ های گرون قیمت و پالتوهای زمستونیِ سریال پوارو، خانم مارپل ، موسیو سلفریج و دون تون ابی ... :) جیزس کرایس! ... 2. خب بهتره یکم از شاهکاره دیشبم بگم :))) طی یه حرکت خودجوشِ انقلابی به پیج اصلی اینستام حمله ور شده و تموم چهارصد تا پستِ جان که شامل تموم تکست هام در طی دو سه سال می شد رو یک جا بلعیدم! (پاکیدم!) :))) پست هایی با بیش از دو هزار لایک و کامنت و ده کیلو فالوور:)) الان فهمیدین اخر شجاعتم یا نه؟! :))) بله! ادم اگه بخواد پیشرفت کنه و واقعا از مجازی دور باشه باید بزن, ...ادامه مطلب

  • خلسه نوشت/ StartUp

  • شاید بهتره باشه دقیقا همین الان که وسط این حس و حالم بنویسم ... امشب فصل دوم استارت اپو استارت زدم ... اوف چی بود لعنتی! ... روند ماجراهایی که اتفاق می افتنو خیلی دوست دارم و از خودم که شاید همیشه انتظار یه فیلم با جلوه های فوق العاده و کرکترای خارق العاده رو داشتم تعجب می کنم که چقدر به این سریال وابسته شدم و تک تک شخصیت هاش انگار خوده منن! با همشون یه همذات پنداری عمیق دارم ... اره همینه! داستان ... داستانه که مهمه ... خوده ایزی ام! خودش ... خوده نیک تالمن ... خوده فیل راس و رونالد ... من تموم حجم فشرده این احساسات و غرورم ... این همه شرافت و رنج و درد و امید و ناامید ... من تموم این پارادوکس های یونیکم ... سَوند ترک های سریال به نظرم فوق العاده ان ... باعث شدن ادم جدیدی رو کشف کنم و دل بسپارم به راهش، دنیاش ... دلش ... دارم همین الان تو دنیای اون قدم می زنم ... تو کهکشان راه شیری ام :) ... اونجا که نیک علارغم تموم مشکلات پدرش تا اون سر دنیا دنبالش می گرده و می گرده ... این بی نهایت باارزشه ... و اون موزیک امبیئنت جاز و اباژور زرد و کلبه ی چوبی لب دریا، ساحل و چهره ی درهم نیک، بهت ... اخ که منو برد به رویایی که هرگز نرفتم، نداشتم و ارزوشو داشتم ... امیدی که دیگه از دست رفت و تلاشی که علارغم زحمت زیاد به ثمر ننشت و تراژدی محض! و سایه ی سنگینِ خلا توی قلب ... خوده خودشه! همون که رو, ...ادامه مطلب

  • ابی نوشت 1

  • در حالی که سعی می کنم با سرعت هرچه تمام تر نخ رو بین دندون هام بکشمو تمومش کنم فکر می کنم به نوشتن و پست جدید ... بالاخره چند دقیقه ی طاقت فرسا تموم میشه و قبل از هر نوشتنی این عکس یونیک ناتالی پورتمنو انتخاب می کنم به دلیل شباهت نود درصدیمون و مخصوصا این کلوز اپ ... یعنی این چشم ها, این ابروها, این نگاه نافذ این میمیک چهره همه و همه خود منن با نگاهی که همه چیزو موشکافانه و ظریف قضاوت می کنه ... ترک اورلستینگ اسپانیشو پلی کردم و حال الفای خواب و بیداری تو سرویس یونی رو دارم و دست اندازهایی که خیلی نرم تکونم می داد و لذت چرُت گاه و بی گاهمو وسعت می بخشید ... دارم اسپانیشو لب می زنم و کیف می کنم, نگاهم ابیه لا به لای ابی شعله های بخاری گازی ... چه جلوه ای دارن از پشت اون شیشه ی چند لایه ی براق ... امشبم از اون شب ها بود که خوابم می امد و با مقاومت های پی در پی خودمو تا اینجا کشوندم و حالا به حال ملایم صورتی دچارم ... امروز ادبیات و فلسفه خوندم, چند ورق از داستان دیوار فیلسوف محبوبم سارتر و مرور سه شنبه ها با موری و ادبیات انگلیش, دیسکاشن و پرزنت ... اخ که چه قدرتی میده انگلیش و فرنچ دونستن ... چه لذتی رو هر لحظه هزاربار تو رگ هام تکثیر می کنه هرویین من ... حالا ترک شمرین رو پلی کردم و روحم پر می کشه ... راک لعنتی من ... راک ستودنیه من, ارمان من ... تکه های پازل تو ذهنم شناورن ... به , ...ادامه مطلب

  • هوم؟! چرا؟!

  • چند درصد از دنیاتو ادمایی می سازن که خودت ساختیشون!؟ یا به نحوی تو زندگیت جریان دارن؟! ادم های قصه ها ... فیلم ها ... موزیک ها ... بیشتر زندگیت با ادم های واقعی می گذره یا خیالی!؟ چرا؟! یکم برام می نویسی؟! ..., ...ادامه مطلب

  • درون ما ز تو یک دم نمی شود خالی! ...

  • همین الان در حال یه ترک یونیک فرانسوی ... تا پلی میشه انگار دارمت ... خاطرات ترمی که گذشت هجوم میارن ... وقته پروازه! فردا بعد از بیست روز می زنم بیرون از این اتاق! طلوع ... خورشیدو می بینم ... دلم شاید یکمی تنگ باشه ... بیشتر خنثام ... از یه طرف به نوشتنت فکر می کنم از یه طرف می گم خب که چی؟! ... بزار با یه پلان یهویی و بداهه شروع کنم ... میام از تو کریدور رد میشم ... یه نگاه به راست کافیه ... در دفترت بسته و غروبی ... شایدم باز باشه ... دیگه هیچ فرقی نمی کنه ... هیچ فرقی! ... بیست روز از هم بی خبر ... دلم خنک شد ... زیادی خوشی زده بود زیر دلت ... فکر می کردی همیشه هستم ... حالا که نیستم احساس خیلی خوبی نسبت به خودم دارم ... دیگه دستم نرفت واست نامه بنویسم ... اصن چی بگم؟! من دیگه احساسی ندارم که بخواد واسه تو بتپه! جیییزس! فقط اینکه یعنی این بیست روزو چطور گذروندی؟! ... , ...ادامه مطلب

  • شبانه نوشت

  • خوابم میاد اما می خوام چیزی بنویسم, چیزی که بیرون نمیاد از دل تاریک ذهنم ... دوست داره مبهم و نمناک همونجا بمونه ... دلم یهو چقدر هوس نامه کرد! با کاغذهای کاهی ... تو دل سیاه شب, نهایت بامداد, صدای خش خش کاغذ و باز کردن چند تای ناقابل و دنیایی که پیش چشمت روشن میشه ... دقیقا مس شعله ی کبریت مردی که می رفت در دل تاریکی ... ذهنم پر از چراس ... بنظرت چرا ما ادم ها تا حد مرگ تو منجلاب رابطه های بی سر و ته دست و پا می زنیم؟! راه حل کجاست؟! ... , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها