خوابم میاد اما می خوام چیزی بنویسم, چیزی که بیرون نمیاد از دل تاریک ذهنم ... دوست داره مبهم و نمناک همونجا بمونه ... دلم یهو چقدر هوس نامه کرد! با کاغذهای کاهی ... تو دل سیاه شب, نهایت بامداد, صدای خش خش کاغذ و باز کردن چند تای ناقابل و دنیایی که پیش چشمت روشن میشه ... دقیقا مس شعله ی کبریت مردی که می رفت در دل تاریکی ... ذهنم پر از چراس ... بنظرت چرا ما ادم ها تا حد مرگ تو منجلاب رابطه های بی سر و ته دست و پا می زنیم؟! راه حل کجاست؟! ...
برچسب : نویسنده : msolangeg بازدید : 248