در مجاورت عشق

متن مرتبط با «خاطرات یک» در سایت در مجاورت عشق نوشته شده است

شبانه. یک

  • هی لسن! بن سواق ..‌. داشتم آشپزی می کردم ولی استوری نگرفتم چون، فقط به خاطر قولی که به مامی دادم که شام درست کنم، آشپزی کردم و اینکه گوشی تو شارژ بود نتونستم استوری بگیرم و از همه مهم تر این که اعصابم, ...ادامه مطلب

  • هیستریک نوشت

  • یعنی چطور میشه ادم انقدر بی کس و تنها؟! چطور میشه وقتی با تموم عشق به تنهاییت، یه وقت هایی مس الان دلت بخواد به یکی تکست بدی هیشکیو نداشته باشی؟! ... نمی دونم چه حالی ام ... هم سردمه هم گرم ... اون بیرون، پشت پنجره، دقیقا همون جا که یه نامعلوم نگران من و توست، داره برف میاد! درهم تنیده و ریز ریز ... کاش می تونستم حداقل بهت ایمیل بزنم ... ولی با غم انگیزترین حالت بعدش چه کنم!؟ ... حتی به اون موری گور به گوری هم نمی تونم تکست بدم ... تا حسش زد به سرم یاد اون روز افتادم که گفتمت: یه چند تا ترک موسیقی دارم هر وقت گوش می کنم یادت می افتم ... هیچ واکنشی نشون ندادی ... تکست بک ندادی و بعدش تصادفی دیدنت چند روز بعدش و اون توجه مسخره ات! لعنت به اون لست سین رسنتلیِ تلگرامت! اخه استادم انقدر بیکار! یعنی مخ کی رو این روزا زدی واسه تنها نبودنات؟! اسمتو می بینم تو لیست مخاطبین یا کانتکت های تلگرام، از خشم درونی میگرنم عود می کنه ... می خوام بزنم تو صورتت اون همه شعور نداشته رو ... ولی افسوس ... تو که هیچی نیستی اصن، هیچی نبودی اصن ... دلمم که هیشکی رو نمی خواد ... چی میشه که ادم گاهی انقدر بی شعور میشه حتی بعد از مدت ها تموم شدنِ طرف، بازم اصرار می کنه؟! به داشتن، بودن ... هر چقدر کم ... هولی شت! من با اون خاصیت جاودانگیه همه چیز ... مثلا حالا به یکی تکست بدم که چی؟! اصن چی دارم که بگم وقتی هیچ, ...ادامه مطلب

  • درون ما ز تو یک دم نمی شود خالی! ...

  • همین الان در حال یه ترک یونیک فرانسوی ... تا پلی میشه انگار دارمت ... خاطرات ترمی که گذشت هجوم میارن ... وقته پروازه! فردا بعد از بیست روز می زنم بیرون از این اتاق! طلوع ... خورشیدو می بینم ... دلم شاید یکمی تنگ باشه ... بیشتر خنثام ... از یه طرف به نوشتنت فکر می کنم از یه طرف می گم خب که چی؟! ... بزار با یه پلان یهویی و بداهه شروع کنم ... میام از تو کریدور رد میشم ... یه نگاه به راست کافیه ... در دفترت بسته و غروبی ... شایدم باز باشه ... دیگه هیچ فرقی نمی کنه ... هیچ فرقی! ... بیست روز از هم بی خبر ... دلم خنک شد ... زیادی خوشی زده بود زیر دلت ... فکر می کردی همیشه هستم ... حالا که نیستم احساس خیلی خوبی نسبت به خودم دارم ... دیگه دستم نرفت واست نامه بنویسم ... اصن چی بگم؟! من دیگه احساسی ندارم که بخواد واسه تو بتپه! جیییزس! فقط اینکه یعنی این بیست روزو چطور گذروندی؟! ... , ...ادامه مطلب

  • خاطرات

  • ﻣﻬﻢ ﻧﺴﺖ ﺍﻛﻨﻮﻥ ﺯﻧﺪ ﺍﻡ ﻮﻧﻪ می گذرد،ﻋﺎﺷﻖ ﺁﻥ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗ ﻫﺴﺘﻢ ﻪﺗﺼﺎﺩﻓ ﺍﺯ ﺫﻫﻨﻢ ﻋﺒﻮﺭ می کنندﻭ ﺑﺎﻋﺚ ﻟﺒﺨﻨﺪﻡ می شوند ...#پابلو_نرودا,خاطرات,خاطرات یک,خاطرات آمپول زدن,خاطرات یک خون آشام,خاطرات تنبیه بدنی,خاطرات کودکی,خاطرات خون آشام,خاطرات شب جمعه,خاطرات شمال,خاطرات من ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها