در مجاورت عشق

متن مرتبط با «همسران بی وفا» در سایت در مجاورت عشق نوشته شده است

بیست و چهارم دی ماه ...

  • هی لسن! امروز شاگردم نیومد و در نتیجه نه تونستم به تفریحم برسم نه تدریس! فقط علاف شدم و خدا لعنت کنه همچین شاگرد بوقی رو! این همونه که خیلی دوسش داشتم. حالا یه مدته منو مسخره خودش کرده! دختره ی بووووق, ...ادامه مطلب

  • نوشتن، زمستان، پیاده رو، قدم، فندک، سیگار، آبی، پازل :)

  • الان یه ساعت و نیمه دارم می نویسم ... یه تکه ی دیگه از تکه های پازل داستانمو چیدم :) ... می خوام کم کم اماده شم و بزنم بیرون تو این هوای سرد تا حسابی حالم جا بیاد ... تا زمستونو زندگی کنم و باد یخ بخوره تو صورتم و این برهنگی سفیدِ خاکستری، حقایق آبی رو مثل سیلی بزنه تو صورتم ... دقیقا راس مه دودِ آبیِ سیگارم :) ... دارم میرم بیرون به شاندل فکر کنم ... و گذشته ای که یه داستان پر ماجراس ... :) ... در هزارتو ... , ...ادامه مطلب

  • ابی نوشت 3

  • امروز نشستم دو فصل تاریخ فلسفه ی دنیای سوفی رو خوندم و الان سو نایسم! کی باورش میشه بعد مدت هااا یکی دو روز دیگه دنیای سوفیِ ششصد صفحه ای رو تموم می کنم؟! :)) من همیشه عادت دارم چند تا کتاب تو زمینه های مختلف بخونم و خوب طبیعتا تموم شدن کتاب ها خیلی سریع اتفاق نمی افته ... کلا ادمی ام که طعم کتابو واژه به واژه می چشم! :) و ازینا نیستم که روزی یه کتاب می خونن و اخرشم هیچ! ... نزدیک های ساعت هفت بود که شروع کردم یه اقیانوسی از تکست های شاندلی و ایده های نویسندگی ویرایش نشده و ثبت نشده رو از تو نت های گوشی و تلگرام به ایمیلم انتقال دادم که دو ساعت وقتمو گرفت و میگرنم عود کرد لامصب از بس به صفحه و نور سفید گوشی خیره شدم و حالت نشستنم ناراحت بود ... الان دارم همون ترک دیشبیِ استیون و یکی از ترک های نایسِ اولافورو با صدای خیلی ملو گوش می دم ... پا به پای هم، دیشب، تا چهار و پنچ صبح ترکوندیم ... دارم به سارتر و فلسفه اش فکر می کنم، به اگزیستانسیالیسم و اینکه محکومم به ازادی ... همینطور که خودش گفته این شاید نفرینی باشه در حق ادم ولی من عاشق این ازادی ام ... یعنی زندگی پوچ و بی معناست و باید معنا و مفهومی داشته باشه و این منم که این معنا رو تو زندگیم خلق می کنم! و هر حرکت، انتخاب خودمه و در قبالش مسئولم! من مسئول تموم گل هامم! :) من مسئول تمام حرکت های انجام شده یا نشده ام ... تموم راه های, ...ادامه مطلب

  • ابی نوشت 2

  • خب همین حالا با دست هایی خسته و سرد می نویسم و چشم هایی خمار و پلک هایی افتاده :) ... هنوز هفت نشده بود که زدم بیرون و یه ساعتی تو دل برف ها واسه خودم قدم زدم ... حس قشنگی بود ... خوشیش هنوز تو دلمه ... فقط قدم زدم بی هیچ شور و هیجانی واسه گوله برفی درست کردن و ادم برفی ساختن! تو رو کنارم تصور کردم که میگی سرده و من تو اون چشم های دیکتاتورِ قهوه ایت می خندمو قربون صدقه ات میرم و میگم: اخه چرا عزیزم؟! بعد دستاتو می گیرم و تو نگاهِ هم حل می شیم! (چه تهوع اور و مزخرف!) اون وقت، تو لحظه که بودم چقدر شیرین بود ... همین طور واستادنو خیره شدن به برف های سفیدِ روی هم و تو رو کنارم تصور کردن و بقیه ماجرا ولی الان حسی ندارم ... یعنی الان اگه یهو معجزه می شد و اینجا بودی همین قدر خونسرد در حال تایپ بودم، بی هیچ نگاه خیلی گرم ... شاید البته، واقعا منو نمیشه حدس زد :) می دونی، من دیگه فقط می تونم خیلی ملایم دوست داشته باشم ... خیلی ملایم و یواش!  ... چه کیفی داشت ول کردن گوشیم همونجا رو تخت و یک ساعت و نیم بیرون ول چرخیدن و برف و آسمون سرخ ... چه کیفی داشت گوشی رو گذاشتن و رفتن، بی هیچ انتظاری :) ... کرانچی اتشین و چیپس فلفلی با دست های منجمد خوردن داشت :) ... کاش ندیده بودمت اما، کی غیر تو دیدن داشت! :) , ...ادامه مطلب

  • ابی نوشت 1

  • در حالی که سعی می کنم با سرعت هرچه تمام تر نخ رو بین دندون هام بکشمو تمومش کنم فکر می کنم به نوشتن و پست جدید ... بالاخره چند دقیقه ی طاقت فرسا تموم میشه و قبل از هر نوشتنی این عکس یونیک ناتالی پورتمنو انتخاب می کنم به دلیل شباهت نود درصدیمون و مخصوصا این کلوز اپ ... یعنی این چشم ها, این ابروها, این نگاه نافذ این میمیک چهره همه و همه خود منن با نگاهی که همه چیزو موشکافانه و ظریف قضاوت می کنه ... ترک اورلستینگ اسپانیشو پلی کردم و حال الفای خواب و بیداری تو سرویس یونی رو دارم و دست اندازهایی که خیلی نرم تکونم می داد و لذت چرُت گاه و بی گاهمو وسعت می بخشید ... دارم اسپانیشو لب می زنم و کیف می کنم, نگاهم ابیه لا به لای ابی شعله های بخاری گازی ... چه جلوه ای دارن از پشت اون شیشه ی چند لایه ی براق ... امشبم از اون شب ها بود که خوابم می امد و با مقاومت های پی در پی خودمو تا اینجا کشوندم و حالا به حال ملایم صورتی دچارم ... امروز ادبیات و فلسفه خوندم, چند ورق از داستان دیوار فیلسوف محبوبم سارتر و مرور سه شنبه ها با موری و ادبیات انگلیش, دیسکاشن و پرزنت ... اخ که چه قدرتی میده انگلیش و فرنچ دونستن ... چه لذتی رو هر لحظه هزاربار تو رگ هام تکثیر می کنه هرویین من ... حالا ترک شمرین رو پلی کردم و روحم پر می کشه ... راک لعنتی من ... راک ستودنیه من, ارمان من ... تکه های پازل تو ذهنم شناورن ... به , ...ادامه مطلب

  • دو روز مانده به بیست و سه سالگی ام! ...

  • خسته ام و گوله شده در اغوش بخاری اتاق ابی ام, در حال سانت یونیک شکسپیر با صدای فرهاد جان مهراد ... امروز هم گذشت و لیترچر ... کجا بودی؟! نه تو بودی نه اون ... افسوس خوردم ... از تحمل اون همه ساعت برای دیدن چشمات ... نبودی و حسرت شد حواسی که نبود و نگاهی که به در اتاقت زل نزد ... ولی بی شک غروب بودی ... عاقبت تو را خواهم نوشت و در جهان واقعی مان راه بازگشتی نمی گذارم ... عاقبت به تو نامه های بسیار خواهم نوشت ... بیشتر از نبود تو دلم سرد شد ... کسل شد ... چشم هاش اویزون ... پرکیوپاینِ من ... دو روز مانده به بیست و سه سالگی ام ... نوزده دی ماه چشم انتظارت خواهم بود ... با همان چشم های قهوه ای تیره ..., ...ادامه مطلب

  • آبی

  • فردا صبح بیدار می شوم و فراموش می کنم بارها دوستت داشته ام کنار پنجره می ایستم به تماشای کودکانی که عادت دارند هرصبح، زنی سراغ «کوچه ی خوشبخت» را از آنان بگیرد و با لبخند های کوچکشان بگویند: «تماشای آسمان چشمان هیچ کس را آبی نخواهد کرد!» #لیلا_کردبچه,آبی,آبی گرمترین رنگ است,آبیاری قطره ای ...ادامه مطلب

  • دوستت دارم بی انکه بدانم چطور ...

  • دوستت دارم بی آنکه بدانم چطور،کجا ، یا چه وقت ...؟!چه آسان دوستت دارم،بی هیچ غرور یا دشواری " تو" را اینگونه دوست دارمچون طریقی دیگر برایش نمی دانم ...آن چنان به هم نزدیکیم که دست های تو بر گردنمگویی دست های من استو آن طور در هم تنیده ایم کهوقتی چشمانت را می بندیمن به خواب می روم ...,دوستت دارم بی آنکه بدانم چطور ...ادامه مطلب

  • هیچکس شبیه تو نیست

  • حتی یک نفر در این دنیاشبیه تو نیست ...نه در نفس کشیدن،نه در نفس نفس نفس زدن،و نه از قشنگی  نفس مرا بند آوردن! ... #عباس_معروفی,هیچکس شبیه تو نیست,هیچکس شبیه تو نیست مهران اتش,وقتی که هیچکس شبیه تو نیست ...ادامه مطلب

  • بیدار شو

  • تو را نگاه می کنم خورشید چند برابر می شود و روز را روشن می کند! بیدار شو با قلب و سر رنگین خود بد‌شگونی شب را بگیر تو را نگاه می کنم و همه چیز عریان می شود زورق ها در آب های کم عمقند ... خلاصه کنم : دریا بی عشق سرد است! جهان این گونه آغاز می شود : موج ها گهواره ی آسمان را می جنبانند (تو در میان ملافه ها جا به جا می شوی و خواب را فرا می خوانی) بیدار شو تا از پی ات روان شوم تنم بی تاب تعقیب توست! می خواهم عمرم را با عشق تو سر کنم از دروازه ی سپیده تا دریچه ی شب می خواهم با بیداریِ تو رویا ببینم   #پل_الوار  ,بیدار شو,بيدار شو كوچولو,بیدار شو که خواب عدم,بیدار شو عشقم,بیدار شو ای دیده,بيدار شو عزيزم,بیدار شو آرزو,بیدار شو عزیزم,بیدار شو کوروش,بیدار شو رض ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها