در مجاورت عشق

ساخت وبلاگ

همین الان فیلم The Young Lions تموم شد ... یعنی اصن کف کردم از سینمای اون زمان و امروز! ...

این فیلم یه کلاسیک یونیکه سر شار از اشک و لبخند ...

مارلون، تا ابد جاودانه ای ... اسطوره ی من ...

در مجاورت عشق...
ما را در سایت در مجاورت عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msolangeg بازدید : 259 تاريخ : يکشنبه 15 بهمن 1396 ساعت: 12:16

الان یه ساعت و نیمه دارم می نویسم ... یه تکه ی دیگه از تکه های پازل داستانمو چیدم :) ... می خوام کم کم اماده شم و بزنم بیرون تو این هوای سرد تا حسابی حالم جا بیاد ... تا زمستونو زندگی کنم و باد یخ بخوره تو صورتم و این برهنگی سفیدِ خاکستری، حقایق آبی رو مثل سیلی بزنه تو صورتم ... دقیقا راس مه دودِ آبیِ سیگارم :) ... دارم میرم بیرون به شاندل فکر کنم ... و گذشته ای که یه داستان پر ماجراس ... :) ... در هزارتو ...

در مجاورت عشق...
ما را در سایت در مجاورت عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msolangeg بازدید : 239 تاريخ : يکشنبه 15 بهمن 1396 ساعت: 12:16

(قبل از اینکه برم بیرون فایل صوتی صدای قشنگشو واسش فرستادم ...) وقتی برگشتم دیدم نوشته: - وااااای :) این کجا بوده؟! + واااای :) چرا واااای؟! - سورپرایز بود + اره دقیقا فرستادم که سورپرایزتون کنم چون صداتونو دوست دارین، قشنگ بود :) ؟! - نه اینقدر هام جالب نیس صدام + قبلا که اون فایل شعر خوانی تونو فرستادین، گفته بودین وقتی به صدای نایس خودم گوش می کنم لذت می برم. منم اینو فرستادم که سورپرایز بشین ... ناراحت که نشدین یه وقت؟! ... + اینو هیچکس به جز من نداره، همه که مثل من نیستن :) + می دونین، من ویس اکثر کلاس هامو دارم برای روزی که زمان خیلی گذشت و دلم تنگ شد ... تنها صداست که می ماند :) - ممنون که فرستادی، نگهش می دارم، واسه منم خاطره میشه ... + اوهوم حتما :) .... نظرت چیه؟! چه حسی از این مکالمه گرفتی؟! اولین چیزی که تو ذهنت اومد چی بود و بعدش؟! ... هرچی به ذهنت رسید بگو پلیز ... در مجاورت عشق...
ما را در سایت در مجاورت عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msolangeg بازدید : 267 تاريخ : يکشنبه 15 بهمن 1396 ساعت: 12:16

همین الان از بیرون اومدم ... ساعت هفت رفتم خونه یکی از دوستام ... حرف های دو نفره و دیدار بعد از مدت ها ... کلی حرف زد، از خودش، خونوادش، مهرداد، رامین و تموم غصه هاش ... یکمی اشک ریخت و حسابی سبک شد و دل منم اروم گرفت که تونستم شنونده ی خوبی باشم ... خیلی خوشحالم که واسه همه شنونده ی نایسی ام ... عاشق اینم که هرکی می خواد حرف بزنه و یه سنگ صبور می خواد اول یاد من می افته :) ... هی گفت و من سیگار کشیدم ... هی گفتم و اون قلیون کشید ... چیپس فلفلی و پفک های قلبی عجیب با وینستون چسبید :)) ... خیلی خوش گذشت اگرچه فقط دو ساعت پیش هم بودیم ... امیدوارم بتونم اون جشن تولدو باهاش برم ... عاشق مهمونی های قاطی پاتی ام ... خوش گذرونی و بعدش فول شارژ شدن واسه یه دنیا مطالعه و نوشتن و فیلم و نقد و ماجراهای تازه ... الان خیلی ارومم ... دارم به شاندل می فکرم :) ... شاندل یه کلمه فرانسویه، نوشتمش و گذاشتم پروفایل تلگرامم ... سیلی از پیام ها اومد با یه سوال که شاندل یعنی چی؟! کیه؟! ... در کمال سرخوشی گفتم کرکتریِ که این روزها می نویسمش ... و یه لبخند پهن نشست رو لبم، جوری که کل صورتمو چشم هامو روشن کرد :) ... دیشب تا چهار صبح داشتم تو تخت به خودم می لولیدم و هی فکر می کردم ... عاقبت تسلیم خواب شدم و دنبال اون رشته ی درازو امروز گرفتم ... می دونی من باهاش می خوابم، باهاش بیدار می شم ... باهاش صبحون در مجاورت عشق...
ما را در سایت در مجاورت عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msolangeg بازدید : 273 تاريخ : يکشنبه 15 بهمن 1396 ساعت: 12:16

امروز نشستم دو فصل تاریخ فلسفه ی دنیای سوفی رو خوندم و الان سو نایسم! کی باورش میشه بعد مدت هااا یکی دو روز دیگه دنیای سوفیِ ششصد صفحه ای رو تموم می کنم؟! :)) من همیشه عادت دارم چند تا کتاب تو زمینه های مختلف بخونم و خوب طبیعتا تموم شدن کتاب ها خیلی سریع اتفاق نمی افته ... کلا ادمی ام که طعم کتابو واژه به واژه می چشم! :) و ازینا نیستم که روزی یه کتاب می خونن و اخرشم هیچ! ... نزدیک های ساعت هفت بود که شروع کردم یه اقیانوسی از تکست های شاندلی و ایده های نویسندگی ویرایش نشده و ثبت نشده رو از تو نت های گوشی و تلگرام به ایمیلم انتقال دادم که دو ساعت وقتمو گرفت و میگرنم عود کرد لامصب از بس به صفحه و نور سفید گوشی خیره شدم و حالت نشستنم ناراحت بود ... الان دارم همون ترک دیشبیِ استیون و یکی از ترک های نایسِ اولافورو با صدای خیلی ملو گوش می دم ... پا به پای هم، دیشب، تا چهار و پنچ صبح ترکوندیم ... دارم به سارتر و فلسفه اش فکر می کنم، به اگزیستانسیالیسم و اینکه محکومم به ازادی ... همینطور که خودش گفته این شاید نفرینی باشه در حق ادم ولی من عاشق این ازادی ام ... یعنی زندگی پوچ و بی معناست و باید معنا و مفهومی داشته باشه و این منم که این معنا رو تو زندگیم خلق می کنم! و هر حرکت، انتخاب خودمه و در قبالش مسئولم! من مسئول تموم گل هامم! :) من مسئول تمام حرکت های انجام شده یا نشده ام ... تموم راه های در مجاورت عشق...
ما را در سایت در مجاورت عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msolangeg بازدید : 270 تاريخ : يکشنبه 15 بهمن 1396 ساعت: 12:16

امروز جمعه، سیزدهم بهمن نود و شش دنیای پر رمز و راز سوفی رو تموم کردم :) واقعا کتاب مفید و شیرینی بود برای شروع فلسفه و خیلی چیزها ازش یاد گرفتم و با اینکه فلسفه خیلی صریح و شاید دور از تخیله ولی خیلی به خیال پردازی هام پر و بال داد ... خیلی جاها منو به وجد اورد و جهان بینیم رو دگرگون کرد ... از سوفی، البرتو، سرگرد و هیلده ممنونم :) ... و نقد کوچکی که به این رمان فلسفی دارم اینکه اگه روایت داستان یه کمی جدی تر می بود و از دنیای بچگانه فاصله بیشتری می گرفت و مثلا سوفی پونزده ساله رو خیلی بچه فرض نکرده بود و به جای نوجوانانه یکم جوان پسندانه تر بود خیلی جذاب تر می شد ... بنظرم اگه رابطه ی البرتو و سوفی حتی رمانتیک بود به کشش داستان کمک بیشتری می کرد، حس می کنم داستان یکمی بین فلسفه و دنیای بچگانه سوفی که کم کم بزرگ میشه سرگردونه و این زیاد جالب نیست، برای یه مخاطب بیست و سه ساله که من باشم توی ذوق می زنه ... بنظرم اگه البرتو و سوفی تو موقعیت های جالب تری همدیگه رو ملاقات می کردن و مثلا سوفی هر بخش کتاب رو تو مکان های جذاب تری می خوند، توی کافه، توی کتابخونه، بعد از یه پیاده روی نایس تو یه جاده ی ساحلی، کنار دریا یا تو جمع دوستان اهل فلسفه مثل خودش یا هرچی مثل این، کتاب می تونست جوان پسندانه تر و به روزتر باشه و روند کند روایت جریان فعال تری به خودش می گرفت ... خیلی از بخش ها من دوست در مجاورت عشق...
ما را در سایت در مجاورت عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msolangeg بازدید : 270 تاريخ : يکشنبه 15 بهمن 1396 ساعت: 12:16

یعنی اصن ایجااانم :))) اوووم :**** بوس به خودم :)) همین الان یه ترک یونیکِ انگلیش پلی کردم و حسابی به خودم افتخار دادم و اومدم وسط :))) فیلینگ استرانگ! :)) :** هر مادمازلی باید هر روز حداقل نیم ساعت جلوی اینه تو چشم های خودش عمیق بشه :) خط چشم مشکی بکشه :) سایه دودی بزنه :) چشم های کاریزماتیکو شهلا کنه :) ماتیک زرشکی بزنه به لب های یونیکش :) و تا می تونه قربووون صدقه خودش بره و بررررقصه :) :* ... "من زنی ام که هر مردی ارزوشو">ارزوشو داره!" پ.ن: نه تنها مادمازل، بلکه هر موسیویی باید دوست داشتنی بودنو هر روز به خودش یاداوری کنه! :) این اتوبان دو طرفه اس ;) در مجاورت عشق...
ما را در سایت در مجاورت عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msolangeg بازدید : 260 تاريخ : يکشنبه 15 بهمن 1396 ساعت: 12:16

داخلی- اتاق سولانژ- غروب گوشی رو بر می دارم و می خوام تکست بدم, وسط پراکنده خوانی هام از مجله ادبی سر شوق اومدم, بحث پیت حلبی شد و اتیش و گرمای وجود, که یادش افتادم ... تصورش کردم بعد اون همه شکست و زمین خوردن هام و سختی دلش, که بالاخره اومده لب ساحل و صدای چرخ ماشینش رو ریگ های درشت سیاه ... از هپروت افکارم که یکم به دنیای واقعی فاصله می گیرم, گوشی رو بر می دارم, می خوام به یکی تکست بدم, لیست پیامک های اخیرو نگاه می کنم ... جیزس! از اخرین روزی که به فلانی تکست دادم چقدر گذشته ... زیر حرکت اسلوی شستم صفحه یکمی می سره بالا و یه پله پایین تر, اسمشو می خونم, شاندل ... اوه از مرز سیزده روز گذشت تکست ندادن هام ... شایدم بیشتر, کی می دونه؟! حتی اگه یه سال هم تکست ندم فکر نکنم جبران اون یه مدت ِکذایی مدام تکست دادن بشه ... هووف ... برو به درک لعنتی ... ته دلم به هم می خوره ... اخه مگه میشه یه ادم انقدر گند بزنه به در و پیکر شخصیتی که خودت ساختیش! ... دلم می خواد شاندلو بگیرم محکم بکنمش از تن اون ... جدا کنمش از اون بی غیرته لاس وگاسی! ... این لقب یونیکو می بینی؟! می چسبونمش رو پیشونیه سفیده مردهای لاسی! با همه و هیچکس می دن و می گیرن بی شرف ها ... دست سردم رو صفحه ی شصت و سه مجله و عطر کاغذیش سخت شده, از ورق کناری چشم های چاپلین با اون سیاه دلبر دورشون چشام و غم لرزیده نگاهمو قاب گرفته ان در مجاورت عشق...
ما را در سایت در مجاورت عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msolangeg بازدید : 290 تاريخ : دوشنبه 9 بهمن 1396 ساعت: 0:37

لذت ترم اخر می دونی یعنی چی؟! :) خوشحالم ... همه اونایی که زبان انگلیسی می خونن ترجیحا اموزش، می دونن بیش از شونزده واحد هر ترم یعنی خودکشی! ولی خداروشکر ترمی که گذشت 20 واحد گرفتم و به سلامتی با نمرات نایس پاسیدم ... و حالا فقط 20 واحده دیگه و اخرین ترم کارشناسی :) و استارت خوندن واسه کنکوره عشق! ارشد ادبیات انگلیسی ... خیلی خوشحالم و سپاسگزار واسه تموم لحظه هام، سیاه و سفید ... :)

در مجاورت عشق...
ما را در سایت در مجاورت عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msolangeg بازدید : 241 تاريخ : دوشنبه 9 بهمن 1396 ساعت: 0:37

دارم به کرکترم می فکرم ... آیم ا دریمر ... :)

ویژگی که حتما دوست داری تو شخصیت داستانی مورد علاقه ات باشه چیه؟! :)

در مجاورت عشق...
ما را در سایت در مجاورت عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msolangeg بازدید : 272 تاريخ : دوشنبه 9 بهمن 1396 ساعت: 0:37

یعنی چطور میشه ادم انقدر بی کس و تنها؟! چطور میشه وقتی با تموم عشق به تنهاییت، یه وقت هایی مس الان دلت بخواد به یکی تکست بدی هیشکیو نداشته باشی؟! ... نمی دونم چه حالی ام ... هم سردمه هم گرم ... اون بیرون، پشت پنجره، دقیقا همون جا که یه نامعلوم نگران من و توست، داره برف میاد! درهم تنیده و ریز ریز ... کاش می تونستم حداقل بهت ایمیل بزنم ... ولی با غم انگیزترین حالت بعدش چه کنم!؟ ... حتی به اون موری گور به گوری هم نمی تونم تکست بدم ... تا حسش زد به سرم یاد اون روز افتادم که گفتمت: یه چند تا ترک موسیقی دارم هر وقت گوش می کنم یادت می افتم ... هیچ واکنشی نشون ندادی ... تکست بک ندادی و بعدش تصادفی دیدنت چند روز بعدش و اون توجه مسخره ات! لعنت به اون لست سین رسنتلیِ تلگرامت! اخه استادم انقدر بیکار! یعنی مخ کی رو این روزا زدی واسه تنها نبودنات؟! اسمتو می بینم تو لیست مخاطبین یا کانتکت های تلگرام، از خشم درونی میگرنم عود می کنه ... می خوام بزنم تو صورتت اون همه شعور نداشته رو ... ولی افسوس ... تو که هیچی نیستی اصن، هیچی نبودی اصن ... دلمم که هیشکی رو نمی خواد ... چی میشه که ادم گاهی انقدر بی شعور میشه حتی بعد از مدت ها تموم شدنِ طرف، بازم اصرار می کنه؟! به داشتن، بودن ... هر چقدر کم ... هولی شت! من با اون خاصیت جاودانگیه همه چیز ... مثلا حالا به یکی تکست بدم که چی؟! اصن چی دارم که بگم وقتی هیچ در مجاورت عشق...
ما را در سایت در مجاورت عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msolangeg بازدید : 247 تاريخ : دوشنبه 9 بهمن 1396 ساعت: 0:37

خب همین حالا با دست هایی خسته و سرد می نویسم و چشم هایی خمار و پلک هایی افتاده :) ... هنوز هفت نشده بود که زدم بیرون و یه ساعتی تو دل برف ها واسه خودم قدم زدم ... حس قشنگی بود ... خوشیش هنوز تو دلمه ... فقط قدم زدم بی هیچ شور و هیجانی واسه گوله برفی درست کردن و ادم برفی ساختن! تو رو کنارم تصور کردم که میگی سرده و من تو اون چشم های دیکتاتورِ قهوه ایت می خندمو قربون صدقه ات میرم و میگم: اخه چرا عزیزم؟! بعد دستاتو می گیرم و تو نگاهِ هم حل می شیم! (چه تهوع اور و مزخرف!) اون وقت، تو لحظه که بودم چقدر شیرین بود ... همین طور واستادنو خیره شدن به برف های سفیدِ روی هم و تو رو کنارم تصور کردن و بقیه ماجرا ولی الان حسی ندارم ... یعنی الان اگه یهو معجزه می شد و اینجا بودی همین قدر خونسرد در حال تایپ بودم، بی هیچ نگاه خیلی گرم ... شاید البته، واقعا منو نمیشه حدس زد :) می دونی، من دیگه فقط می تونم خیلی ملایم دوست داشته باشم ... خیلی ملایم و یواش!  ... چه کیفی داشت ول کردن گوشیم همونجا رو تخت و یک ساعت و نیم بیرون ول چرخیدن و برف و آسمون سرخ ... چه کیفی داشت گوشی رو گذاشتن و رفتن، بی هیچ انتظاری :) ... کرانچی اتشین و چیپس فلفلی با دست های منجمد خوردن داشت :) ... کاش ندیده بودمت اما، کی غیر تو دیدن داشت! :) در مجاورت عشق...
ما را در سایت در مجاورت عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msolangeg بازدید : 243 تاريخ : دوشنبه 9 بهمن 1396 ساعت: 0:37

به نام او 1. خب از کجا شروع کنم!؟ :) اصلا روایت داریم باید در هفته یه روز مخصوصِ وب خوندن و کامنت گذاشتن باشه ... هی خوندن و غرق شدن تو دنیای رنگی رنگی ادم های کاغذی، ادم هایی خوده واقعی ان در عین مجازی بودن! ادم هایی که واسه من و تو می نویسن، واسه سایه شون، مثل هادی جان صداقت ... بعد از نوش جان کردن سنگکِ جان و کره و مربای نارنجیِ هویج و یه ورزشِ ملو، اومدم سر حال و نایس بشینم به خوندنتون و کلی کامنت های گل گلی بذارم :) نوشتن همیشه دغدغه ام بوده و هست و چه لذتی بالاتر از این ... در حال یه جزِ چیل اَوتم و دونه دونه کماتی که می خوان رو این صفحه ی سفید بیانو تو ذهنم طرح می زنم ... چه اقتداری داره این جز! منو یاد اقتدار اقام مارلون انداخت و گادفادر! هووف :) ... عجب ویولنی ... رفتم به انگلستان قدیم، لاندِن ... وسط پیپ های گرون قیمت و پالتوهای زمستونیِ سریال پوارو، خانم مارپل ، موسیو سلفریج و دون تون ابی ... :) جیزس کرایس! ... 2. خب بهتره یکم از شاهکاره دیشبم بگم :))) طی یه حرکت خودجوشِ انقلابی به پیج اصلی اینستام حمله ور شده و تموم چهارصد تا پستِ جان که شامل تموم تکست هام در طی دو سه سال می شد رو یک جا بلعیدم! (پاکیدم!) :))) پست هایی با بیش از دو هزار لایک و کامنت و ده کیلو فالوور:)) الان فهمیدین اخر شجاعتم یا نه؟! :))) بله! ادم اگه بخواد پیشرفت کنه و واقعا از مجازی دور باشه باید بزن در مجاورت عشق...
ما را در سایت در مجاورت عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msolangeg بازدید : 275 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1396 ساعت: 18:14

دو سه قسمت پایانی فصل اول سریال startup رو دیدم امروز ... دقیقا از ظهر تا الان ... فصل دو رو هم استارت زدم ولی دیدم دیگه زیادم شده و بهتره به باقی کارهام برسم، و اینکه من کلا دوست دارم هر چیزی رو مخصوصا که کتاب یا فیلم باشه، ذره ذره تجربه کنم و عمیقا توش غرق بشم و تجزیه تحلیلش کنم :) ... این دو قسمت اخرعجب صحنه های تکون دهنده ی دراماتیکی داشت ... اونجا که فیل راسک (مارتینِ جااان) رفت لب تختش نشست در بطر کوچک قرص ها رو باز کرد و همه رو با ارامش همراه مشروب بلعید و  با رنج عمیق روحی دراز کشید تا مرگش فرا برسه خیلی تکونم داد ... قشنگ یخ کردم! ترس و تا اخر راه رفتن و بن بستو دیدم ... حسش کردم، جوری که انگار خودم مرتکب تموم اون انتخاب ها شدم، درست یا غلط ... ادمی که بد نیست اما می خواست بدی رو تجربه کنه و دستش به قتل الوده شد و در نهایت عذاب وجدان و داستان پشت داستان، همون جریان انتخابه که باید بهاشو بپردازی ... خیلی کرکترش نایس پرداخت شده حال می کنم ... با کت شلوار قشنگ و کلت کمری و آرم مخصوص اف بی آی اروم توی تخت دراز کشیده و منتظر ریلیز شدن قرص ها، که بلافاصله گوشیش زنگ می خوره ... تصمیم می گیره جواب نده اما صدا تو سرش می پیچه و تشویش درونی و کلنجار نمی ذارن به حال خودش باشه ... در نهایت با گفتن لحن عاصیِ جیزس کرایس! گوشی رو جواب میده و دو دقیقه بعد ... انگار که قراره کلی ماجرای دیگه در مجاورت عشق...
ما را در سایت در مجاورت عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msolangeg بازدید : 277 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1396 ساعت: 1:50

شاید بهتره باشه دقیقا همین الان که وسط این حس و حالم بنویسم ... امشب فصل دوم استارت اپو استارت زدم ... اوف چی بود لعنتی! ... روند ماجراهایی که اتفاق می افتنو خیلی دوست دارم و از خودم که شاید همیشه انتظار یه فیلم با جلوه های فوق العاده و کرکترای خارق العاده رو داشتم تعجب می کنم که چقدر به این سریال وابسته شدم و تک تک شخصیت هاش انگار خوده منن! با همشون یه همذات پنداری عمیق دارم ... اره همینه! داستان ... داستانه که مهمه ... خوده ایزی ام! خودش ... خوده نیک تالمن ... خوده فیل راس و رونالد ... من تموم حجم فشرده این احساسات و غرورم ... این همه شرافت و رنج و درد و امید و ناامید ... من تموم این پارادوکس های یونیکم ... سَوند ترک های سریال به نظرم فوق العاده ان ... باعث شدن ادم جدیدی رو کشف کنم و دل بسپارم به راهش، دنیاش ... دلش ... دارم همین الان تو دنیای اون قدم می زنم ... تو کهکشان راه شیری ام :) ... اونجا که نیک علارغم تموم مشکلات پدرش تا اون سر دنیا دنبالش می گرده و می گرده ... این بی نهایت باارزشه ... و اون موزیک امبیئنت جاز و اباژور زرد و کلبه ی چوبی لب دریا، ساحل و چهره ی درهم نیک، بهت ... اخ که منو برد به رویایی که هرگز نرفتم، نداشتم و ارزوشو داشتم ... امیدی که دیگه از دست رفت و تلاشی که علارغم زحمت زیاد به ثمر ننشت و تراژدی محض! و سایه ی سنگینِ خلا توی قلب ... خوده خودشه! همون که رو در مجاورت عشق...
ما را در سایت در مجاورت عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msolangeg بازدید : 224 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1396 ساعت: 1:50

در حال داستان دیوار ... ژان پل سارتر ... از اونجا که سارتر مکتبش اگزیستانسیالیسم یا اصالت وجوده و منم تا بی نهایت دچار تنهایی اگزیستانسیال ... یه جور خاصی باهاش یکی شدم ... فیلسوف فرانجویِ خودمی تو :)

در مجاورت عشق...
ما را در سایت در مجاورت عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msolangeg بازدید : 241 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1396 ساعت: 1:50

در حالی که سعی می کنم با سرعت هرچه تمام تر نخ رو بین دندون هام بکشمو تمومش کنم فکر می کنم به نوشتن و پست جدید ... بالاخره چند دقیقه ی طاقت فرسا تموم میشه و قبل از هر نوشتنی این عکس یونیک ناتالی پورتمنو انتخاب می کنم به دلیل شباهت نود درصدیمون و مخصوصا این کلوز اپ ... یعنی این چشم ها, این ابروها, این نگاه نافذ این میمیک چهره همه و همه خود منن با نگاهی که همه چیزو موشکافانه و ظریف قضاوت می کنه ... ترک اورلستینگ اسپانیشو پلی کردم و حال الفای خواب و بیداری تو سرویس یونی رو دارم و دست اندازهایی که خیلی نرم تکونم می داد و لذت چرُت گاه و بی گاهمو وسعت می بخشید ... دارم اسپانیشو لب می زنم و کیف می کنم, نگاهم ابیه لا به لای ابی شعله های بخاری گازی ... چه جلوه ای دارن از پشت اون شیشه ی چند لایه ی براق ... امشبم از اون شب ها بود که خوابم می امد و با مقاومت های پی در پی خودمو تا اینجا کشوندم و حالا به حال ملایم صورتی دچارم ... امروز ادبیات و فلسفه خوندم, چند ورق از داستان دیوار فیلسوف محبوبم سارتر و مرور سه شنبه ها با موری و ادبیات انگلیش, دیسکاشن و پرزنت ... اخ که چه قدرتی میده انگلیش و فرنچ دونستن ... چه لذتی رو هر لحظه هزاربار تو رگ هام تکثیر می کنه هرویین من ... حالا ترک شمرین رو پلی کردم و روحم پر می کشه ... راک لعنتی من ... راک ستودنیه من, ارمان من ... تکه های پازل تو ذهنم شناورن ... به در مجاورت عشق...
ما را در سایت در مجاورت عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msolangeg بازدید : 274 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1396 ساعت: 1:50

چند درصد از دنیاتو ادمایی می سازن که خودت ساختیشون!؟ یا به نحوی تو زندگیت جریان دارن؟!

ادم های قصه ها ... فیلم ها ... موزیک ها ...

بیشتر زندگیت با ادم های واقعی می گذره یا خیالی!؟ چرا؟!

یکم برام می نویسی؟! ...

در مجاورت عشق...
ما را در سایت در مجاورت عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msolangeg بازدید : 289 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1396 ساعت: 1:50

دوباره یک بامداد، دوباره من و مرداب کدر اتاقم ... من و کاغذ های کاهی و نوشتن ... چند روزی میشه که نامه ننوشتم و می دونم تو جریان این دو هفته امتحان هم شاید زیاد فرصت نشه ... می خوام مثل یه استراحت بهش نگاه کنم و حتی از امتحانم لذت ببرم ... فقط موزیک بگوشم و کتاب ها رو ورق بزنم و تو خلسه ی خودم به تموم فکر کردنی ها فکر کنم ... امشب کلی درمورد فیلمنامه و نمایشنامه های متفاوت تو نت سرچ کردم و واقعا به وجد اومدم از دریای علمی که هنوز در مقابلش یه قطره ام ... شور و هیجان زیادی دارم واسه بلعیدن تک تک کلمات ... تک تک فیلمنامه ها، نمایشنامه ها، رمان ها، کتاب های شعر ... فیلم، سریال ... نقاشی و کلا هنر! ... واقعا دانم که هیچ ندانم! ... به ایندم فکر می کنم و غرق لذت میشم ... با خودم میگم تو حالا راه دور و درازی در پیش داری ... کلی داستان، کلی قصه منتظر کشف شدن و اتفاق افتادنن ... یه عالمه ماجراهای دوست داشتنی و تکرار نشدنی انتظارتو می کشن ... و واقعا همینطوره ... به خودم امیدواری میدم و میگم بخون و بخون و بخون که برای رسیدن به رویاهات باید سخت تلاش کنی ... هیچی قشنگ تر از این نیست که ادم همیشه تو مسیر باشه ... تو جریان ابی لحظه ... لحظه ای که همش شور و شوق به دست اوردنه ... کشف کردن، اشنایی با یه دنیا غریبه ... من عاشق سارترم ... ژان پل سارتر! فیلسوفی که ارادت بی حد و حصری بهش دارم ... ما وا در مجاورت عشق...
ما را در سایت در مجاورت عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msolangeg بازدید : 275 تاريخ : چهارشنبه 27 دی 1396 ساعت: 0:08

همین الان در حال یه ترک یونیک فرانسوی ... تا پلی میشه انگار دارمت ... خاطرات ترمی که گذشت هجوم میارن ... وقته پروازه! فردا بعد از بیست روز می زنم بیرون از این اتاق! طلوع ... خورشیدو می بینم ... دلم شاید یکمی تنگ باشه ... بیشتر خنثام ... از یه طرف به نوشتنت فکر می کنم از یه طرف می گم خب که چی؟! ... بزار با یه پلان یهویی و بداهه شروع کنم ... میام از تو کریدور رد میشم ... یه نگاه به راست کافیه ... در دفترت بسته و غروبی ... شایدم باز باشه ... دیگه هیچ فرقی نمی کنه ... هیچ فرقی! ... بیست روز از هم بی خبر ... دلم خنک شد ... زیادی خوشی زده بود زیر دلت ... فکر می کردی همیشه هستم ... حالا که نیستم احساس خیلی خوبی نسبت به خودم دارم ... دیگه دستم نرفت واست نامه بنویسم ... اصن چی بگم؟! من دیگه احساسی ندارم که بخواد واسه تو بتپه! جیییزس! فقط اینکه یعنی این بیست روزو چطور گذروندی؟! ...  در مجاورت عشق...
ما را در سایت در مجاورت عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msolangeg بازدید : 256 تاريخ : چهارشنبه 27 دی 1396 ساعت: 0:08